برنج هاشمی مثل خانواده هاشمی کتاب دوران ابتدایی متعلق به خانواده ما نیست
او سومین پسر یک خانواده روستایی است. پدرش پیشه کشاورزی دارد، اما بیل برنمیدارد که روی زمینها کار کند. اهل کتاب و قرآن است، مثل یک روحانی. یک دانگ "ده" دارد. چهار زارع برایش کار میکنند. زمینهایش را به زارعان اجاره میدهد و بر اساس عرف محل، در فصل برداشت، سهم زارع و مالک تفکیک شده و هر یک محصول خود را تحویل میگیرند. به یاد میآورد که در بچگی فقط غذای طبیعی می خورده و همه نیازهایشان از باغهای خودشان تأمین می شده است. گوسفند هم به قدر تأمین نیاز گوشت و شیر خانواده داشتند. چند کارگاه کوچک ریسندگی، پشم گوسفندان را تبدیل به نخ و پارچه میکرده تا لباس اعضای خانواده از این پارچهها تهیه شود.
پسر اول خانواده بر اثر حادثهای فوت میکند. پسر دوم خانواده به حوزه علمیه میرود. چند سال بعد او هم جذب حوزه میشود. تا مرحله سطح در حوزه درس حوزوی میخواند، اما تحصیل در دانشگاه را هم فراموش نمیکند. در دو رشته ادبیات فارسی و عربی تا مقطع فوقلیسانس درس میخواند. دکترا هم قبول میشود، اما بهدلیل ورود به مسائل سیاسی، از ادامه تحصیل منصرف میشود.
روستایشان هنوز هم کوچک است. فقط پنجهزار نفر جمعیت دارد. اخیراً یکی دو خیابان آسفالته برایش کشیدهاند. این روستا بین کرمان و یزد و در جلگه رفسنجان، در منطقهای به نام بهرمان نوق، واقع شده است. 60 کیلومتر با رفسنجان و 150 کیلومتر با یزد فاصله دارد.
محمود هاشمی رفسنجانی، برادر کوچک رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است. چهار سال با او اختلاف سنی دارد و امروز به پیشه کشاورزی مشغول است. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، بخشدار "کهک قم" بوده و در 29 اسفند 1357 خورشیدی به سمت فرماندار این استان منصوب میشود. او امروز 75 سال سن دارد و سیاست را کنار گذاشته است. هرچند میگوید که مشکلی برای بازگشت به عرصه سیاست برایش وجود نداشته، اما کشاورزی را ترجیح میدهد. هاشمی رفسنجانی پس از یکسال فعالیت به عنوان فرماندار قم، در نهایت درخواست انتقال میدهد و مسئولیت بخش خاورمیانه وزارت امور خارجه را عهدهدار میشود. در آغاز فعالیت دولت نهم درخواست بازنشستگی میکند.
او به آینده ایران خوشبین است. سیاستهای دولت تدبیر و امید را عاقلانه توصیف میکند، اما تأکید دارد خرابیها به حدی است که برای جبران آن باید سالها تلاش کرد. امیدوار است ایران در پیشبرد اهداف خود در بخش سیاست خارجی، سربلند بیرون آید. نگران کم آبی استان کرمان و از دست رفتن سرمایههای کشاورزی مملکت است.
به اتفاق متن این گفتگو با او را میخوانیم که در شماره 23 همشهری اقتصاد (ویژه اسفند 92) منتشر شده است. گفت وگویی که اگرچه همه بخش های آن کشاورزی نیست اما به رسم امانت و همچنین اطلاع خوانندگان خبرگزاری کشاورزی ایران (ایانا) از کم وکیف دیدگاه های پسر آیت ا.. هاشمی رفسنجانی آن ها را نیز منتشر کرده ایم.
عمده محصولی که میکاشتید چه بود؟
آن موقع بیشتر محصول گندم و میوه بود. هر کس به اندازه مصرف خودش اقدام به کشت میکرد.
چه نوع میوههایی در باغهای منطقه وجود داشت؟
بیشتر از این باغهای سردرختی بود. یا میوههایی مثل خربزه و هندوانه که در فصول مختلف کشت میشد.
یعنی در باغتان پسته نداشتید؟
نه، پسته خیلی کم بود. گاهی در منطقه پنبه کشت میشد، اما خیلی کم بود. پسته حداکثر هزار کیلوگرم در سال داشتیم. درختان پیوند نداشت. در آن زمان پسته پرورش داده شده نبود و محصول تولیدی ارزشی به آن شکل نداشت. زندگی، زندگی طبیعی بود. تولید هم برای مصرف خودمان بود.
پس چرا به خانواده هاشمی سلطان پسته ایران میگویند!؟ چرا میگویند اعضای خانواده شما در صادرات پسته نقش دارند؟
اینها تبلیغاتی است که میکنند. الان در رفسنجان شخصی هست که مثلاً اجدادشان کارگر ما بودند، اما الان 500 تا یکهزار هکتار باغ دارند. ما وقتی پدرمان فوت کرد، حدود 20 هکتار باغ پسته داشتیم که بین فرزندان تقسیم شد. به برادرمن که میگویند سلطان پسته است، فقط پنج هکتار باغ رسید.
به کدام برادرتان سلطان پسته میگویند؟
رئیس جمهور سابق!
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، برادر بزرگ شماست؟
یک برادر دیگر داشتیم که فوت شد. رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، بعد از این برادرم بود. یک خواهر بین من و هاشمی بزرگ فاصله است.
چند سال فاصله سنی با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام دارید؟
چهار سال. در تقسیم ارث به هاشمی بزرگ، فقط پنج هکتار باغ رسید. امسال از این زمین در اثر بی آبی، او فقط 20 گونی پسته برداشت کرد. اما هر ماشینی که میرود، می گویند مال آقای هاشمی است. این حرفها را همین افرادی که خودتان میدانید و معلومالحال هستند که میخواهند اتهامی بزنند، درست میکنند.
اصلاً خانواده هاشمی در کار صادرات پسته نبودهاند؟
نه ما در کا زراعت بودیم. ولی در کار پسته به آن صورت نبودهایم. پسته متعلق به خانوادههای امین، آگاه و برخوردار است. از آن اربابهایی هستند که الان آمریکا را هم تسخیر کردهاند. ما کشاورز جزء بودیم. فقط در حدی که خانواده در رفاه باشد. به آن شکل نبوده که بتوان گفت در کار پسته بودیم. من مثلاً فعالیتم بیشتر از سایر اعضای خانواده بوده و حدود 20 هکتار زمین دارم. رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، فقط پنج هکتار زمین خود را تبدیل به هفت هکتار کرده است. محمد، در حد من زمین دارد. احمد هم، کمی کمتر از من زمین دارد.
چه شد که به کشت پسته روی آوردید؟
ماهیت منطقه به سمت کشت پسته رفت.
آب کم شد که تصمیم گرفتید پسته کشت کنید؟
آب آن موقع کم نبود. زمینهایی در آنجا موجود است با میوههای سردرختی و گندم و اینها سازگار نیست. آب شور و زمین هم شور است. فقط برای پسته مناسبت است. گردو و گندم با این آب کشت نمیشود. آب بهرمان سابقاً شیرین بوده، اما سطح آب پایین رفته و شور شده و طبیعت منطقه به سمت پسته رفته است. عدهای کویرها را گرفتهاند. چاه هم زدهاند و پسته کشت کردهاند، اما این فعالیت پسته در رفسنجان تقریباً در ایران خیلی نمونه بوده است. در اطراف رفسنجان تا کرمان و یزد از اول انقلاب تاکنون 300 هزار هکتار باغ پسته ریختهاند. حداقل هر 100 هکتاری یک چاه آب میبرد.
چاه آب چند اینچ؟
چاه شش اینج حداقل. ببینید این 300 هزار هکتار پنج هزار حلقه چاه میخواهد. این آب شب و روز برداشت میشود. آنجا مثل شمال نیست که همیشه باران بیاید. در سال یکی دوبار باران میآید. تا 80 میلیمتر باران میبارد؛ لذا اول انقلاب که مردم دیدند پستهکاری برای آنها امکان دارد و کار خوبی است رفتند به فاز پستهکاری که این حجم درخت بهوجود آمد. اول انقلاب عمق چاهها حدود 50 متر بود. تا شش اینچ آب برداشت میشود، این میزان آب برای 100 هکتار باغ پسته که درختان کوچکی داشت، کافی بود، اما به تدریج عمق چاهها بیشتر و آب کم و درختها بزرگ شد. الان درخت 30 ساله 10 برابر روز اول آب میخواهد. چاهی که شش اینچ آب میداد، تبدیل شده به 100 متر عمق و فقط دو اینچ آب میدهد. کیفیت آب هم بدتر شده است. الان هر درختی که 30 سال زحمت بکشد، حداقل 200 هزار تومان در این 30 سال باید برای آن هزینه کند. الان 300 هزار هکتار -هر هکتاری یکهزار درخت- اینها نسبت معکوس پیدا کرده است یا باید آب از جایی تهیه شود. الان چند سالی است صحبت از انتقال آب کارون و اصفهان است. الان خود اصفهان درگیری آب دارد. پس این پروژه اجرا نمیشود. یا اینکه این ثروت ملی بزرگ را باید رها کرد. الان امسال باغات رفسنجان به دلیل کمآبی، یکپنجم سال قبل پسته داشته است. محصول سال 90 یک سوم سال 89 بود. روز به روز میزان برداشت محصول کم میشود، درختان خشک میشوند و دولت هم تا به حال هیچ فکری نکرده است. الان صحبت از این است که آب دریا را شیرین کنند. اینها که اصلاً جواب نمیدهد.
سیستم تصفیه فاضلاب در منطقه شما وجود دارد؟
در روستاها که چنین سیستمی نیست. رفسنجان هم در حدی نیست که چنین سیستمی برای آن اجرا شود. در شهرهایی مثل تهران، می توان چنین سیستمی را اجرا کرد. این سیستم از نظر بهداشتی هم خیلی مطلوب نیست. چون آب کشاورزی هم باید سلامت باشد. الان خیلیها میگویند سبزیهای تهران آلوده است.
الان جابهجایی چاهها در رفسنجان خیلی گران شده است. قبلاً با دو میلیون تومان میتوانستی چاه جابهجا کنی، الان با 100 میلیون تومان هم نمیتوان این کار را کرد. برای هزینه کارگر روزی پنجهزار تومان می دادیم. الان از روزی 30 تا 40 هزار تومان کمتر نیست.
شما چه نوع پستهای در زمین خود میکارید؟
"احمدآقایی" که هم صادراتی است و هم مطلوب مصرف داخل. سابق "پسته فندقی" در دنیا معروف بود. اما الان این پسته کم شده و نیست. احمد آقایی شاید مطلوبتر باشد. از نظر قیمت مناسبتتر است.
تولید فندقی چرا کم شده است؟
گاهی پیوندهایی مطلوب و خوب است، بعد از مدتی رقم بهتری پیش میآید. همه را تجربه میکنند. در کشاورزی هم وقتی پیوند میزنید، مثل نسل بشر رو به تکامل است.
الان در زرندیه هم زمین دارید؟
در زرندیه 20 هکتار زمین دارم.
در زرندیه چه کاشتهاید؟
پسته احمدآقایی. البته امسال محصول خوب نبوده است. گرمایی امسال آمد که کل ایران را هم شامل شد. هیچجا محصول مطلوب نبوده است. نهتنها پسته، بلکه سایر محصولات هم مطلوب نبوده است. اینجا هم، همان سرونوشت رفسنجان را پیدا کرده است. الان همه رفسنجانیها در زرندیه چاه زدهاند. مرتب آبکشی هست. البته بارندگی اندکی از رفسنجان بهتر است، اما سرونوشت آنجا هم مثل رفسنجان خواهد شد.
میگویند برنج هاشمی هم، بهوسیله جد شما در مؤسسه تحقیقات برنج تولید شده است؟
نه، برنج هاشمی متعلق به خانواده ما نیست. برنج هاشمی مال شمال است. هاشمی ممکن است خیلی آدم خوبی باشد. اما ایشان را نمیشناسیم. با ما نسبتی ندارد. آدم فعالی است در شمال و این برنج را تولید کرده است. یک درسی در کتاب دوران ابتدایی بود که مربوط به مهاجرت خانوادهای به نام هاشمی بود. این خانواده از کرمان حرکت میکرد و به شهرهای مختلف ازجمله شمال و سرانجام به مشهد می رفت.
گفته میشود این داستان زندگی خانواده هاشمی است که در جریان مبارزات سیاسی، مجبور به این نقل و انتقالها شده، در این باره چه نظری دارید؟
نه، اینطور چیزها صحت ندارد. قبل از انقلاب، هاشمی بزرگ قم بوده و من همراهش بودم. بعد هم به تهران آمدیم. این داستان مهاجرت هاشمی، خانواده ما بر اساس آنچه شجرهنامه نشان میدهد، در لرستان شخصی به نام اصلانخان بوده که حاکم آن منطقه بوده است. پسر منتقل میشود و حاکم کرمان میشود. یعنی در ابتدا حاکم عقدای یزد، یزد و سپس به کرمان منتقل میشود. حاج هاشم جد ما با آنها وصلت میکند.
یعنی با دختر آنها ازدواج میکند؟
بله، از آنها دختر میگیرد. الان به ما از نظر علم رجال میگویند که شما سید هستید. زیرا اصلانخان سید بوده است. حدود ششهزار نفر در لرستان شناسایی شدهاند که به نوادههای اصلانخان مربوط میشوند. در کرمان و رفسنجان هم به همین میزان از نوادههای اصلانخان زندگی میکنند.
این هست، اما هنوز مطلب مطرح نشده و رو هم نشده است. اما ما به هیچ جای دیگری مهاجرت نکردهایم.
یعنی در نهایت خانواده هاشمی، دورگهای است از مردم کرمان و لرستان؟
بله، در کرمان رفسنجان، نوقت کوش کویه و حوالی آن زندگی کردهایم. در یزد و عقدای یزد هم از اعضای خانواده ما زندگی میکنند. میگویند هنوز آثار خانهای که حاجهاشم در یزد داشته، هست. در این حد قابل قبول است. پیش از پیروزی انقلاب هم به قم و سپس تهران آمدیم. بیش از این چیزی نبوده است.
سوابق کار سیاسی هم دارید؟
بله، اول در سن 15 سالگی به حوزه علمیه آمدم. تحصیلات حوزوی داشتم. تا سطح را خواندم. در تحصیلات حوزوی یک مرحله سطح است. در این مقطع چندین درس شامل ادبیات، فقه، اصول و حکمت را میخوانند.
در سطح تمام اصول حوزوی را در کتاب میخوانند. بعد از سطح، روی جنبه اجتهاد کار میکنند. دیگر اجتهادی است و کتاب نمیخوانند. در حوزه علمیه قم در کنار برادرم که درس میخواند، پس از پنج، شش سال کنار او حدود 10 سال در قم درس حوزوی میخواندم. در کنار این، البته دروس دانشگاهی هم میخواندم.
در دانشگاه چه خواندهاید؟
در دانشگاه، ادبیات فارسی و عربی خواندم.
در چه سطحی؟
هر دو در سطح فوقلیسانس. من دکترا قبول شدم، اما افتادم در کار سیاست و نتوانستم بروم. در حوزه که بودیم اغلب مراجع استاد من بودند. با مکارم شیرازی و مومن که الان در شورای نگهبان است، هم مباحثه بودیم، با آقای گرامی یا مشکینی که به ما درس مکاسب میداد. ربانی شیرازی، ربانی املشی و تقریباً بیشتر اساتید قم مانند مهدوی کنی، صلواتی و...
در دوره دولت سازندگی هم که دولت برادرتان بود، پستی داشتید؟
من وقتی از دانشگاه دانش آموخته شدم، حدود سال 41-40 در آزمون فوقلیسانس شرکت کرده و قبول شدم. در ضمن تحصیل دردانشگاه صنعتی آریامهر سابق صنعتی شریف بود که در دبیرخانه آنجا کار میکردم، در آن زمان دکتر مجتهدی رئیس دانشگاه البرز بود. در این مجموعه مشغول به کار شدم. برای نخستینبار تصمیم گرفتند بخشدار لیسانسه استخدام کنند. در این آزمون شرکت کردم و قبول شدم. اساتید دانشگاه به من پیشنهاد دادند که شما در دانشگاه و دبیرخانه خیلی ترقی نمیکنید اگر بخشداری بروید آنجا مراتبی دارد و برایت خوب است. یک دوره ابتدایی آموزشی چهارماهه داشت که شرکت کردم. برای تعیین محل خدمت قرعهکشی میشد. تصمیم گرفتم اگر محل خدمت همین اطراف قم و غیره بود، بخشدار شویم اگر نبود، در همین دبیرخانه به کار خود ادامه دهم. اتفاقاً در قرعهکشی افتادم در پشتکوه ایلام، بنابراین گفتم که با توجه به اینکه تازه ازدواج کرده بودم، در دبیرخانه دانشگاه صنعتی آریامهر سابق باقی بمانم. بعد از چهار ماه نامهای برای من آمد که باید 400 هزار تومان باید هزینه دوره چهارماهه بخشداری را پرداخت کنید. در آن مقطع با 400 هزار تومان میتوانستیم یک برج بخریم. گفتیم پولی که نداریم. حقوقها هم 100 تا 200 تومان بود. بنابراین مجبور شدیم برویم. بخشی که من مسئولیتش را داشتم در مرز عراق بود. در آن مقطع جنگ بین صدام و بارزانی بود. صدام بارزانی را بیرون کرده بود.
یعنی عراق با گروهکهای داخلی خود مشکل داشت؟
بله، آن موقع شاه هم با صدام مشکل داشت. بالاخره رفتیم یک بخشدار منطقهای به نام چوار شدیم که مردمش ییلاق و قشلاق میکردند. فرماندار کل آنجا، مهندس جلیلی بود که آدم شریفی بود. به من گفت لازم نیست به بخش بروم. همین ایلام بمانم و گاهی سری به بخش مربوطه بزنم.
چهار ماه در یک هتل کوچک زندگی کردم تا یک خانه دو اتاقه برایم پیدا شود. خیلی وضع نامناسبی بود. خانواده گریه میکرد و میگفت اینجا نمیتوانم زندگی کنم.
سه نفر بودیم که در آن منطقه غریبه بودیم. یکی شهردار، یک هاشمی که اهل لنگرود بود و نسبتی با ما نداشت و یکی هم رئیس دادگاه آنجا بود که همه غریبه بودیم. بیشتر دور هم جمع میشدیم. آنجا هم وضعیت بهگونهای نبود که کسی با کسی بتواند رابطه داشته باشد. یک خانواده "مروارید" و "مظفری" هم بود که بد نبودند.
گزارش از جنگلهای تنکی و مناسب پارتیزانی
محمود هاشمی رفسنجانی در ادامه اظهارتش می افزاید: سعی میکردیم از اینجا به هر شکلی شده به اطراف قم منتقل شویم. اگر تهران نشود حداقل به اطراف قم منتقل شویم. فرماندار کل به من گفت به بخش خود برو، یک گزارشی بنویس. بخشدار لیسانسه هستی، باید چیزی بنویسی.
در بازدید از منطقه دیدیم که جنگلهای تنکی است. گزارش دادیم این منطقه برای کارهای پارتیزانی خیلی مناسب است. گزارش را به فرماندار کل دادیم. فرماندار فردا صبح آن روز من را احضار کرد و گفت: "تو چیزی نوشتی که هم خودت و هم من را اعدام میکنند." تو چه کار داری به کارهای پارتیزانی، بگو حمام ندارد، بهداشت خراب است و... گزارش من را دور ریخت و من دوباره گزارش نوشتم.
در آن مقطع، کتاب برادرم در مورد سرگذشت فلسطین تازه انتشار یافته و سر و صدا ایجاد کرده بود. او را زندان میبردند و اذیت میکردند. بنابراین ساواک خیلی من را تحت نظر داشت و به این فکر افتاده بود که من را به وسط ایران منتقل کند. معاون ساواک همسایه ما بود. میدید خانواده ما ناراحت هست. به شهردار گفته بود که اگر هاشمی میخواهد، مراجعه کند تا به استانهای مرکزی منتقلش کنیم. آن موقع استاندار تهران، آقای شادمان بود. قم هم زیر نظر او مدیریت میشد. من با اینکه دو سال تلاش کرده بودم با نا امیدی پیش معاون ساواک رفتم. وقتی مراجعه کردم، خیلی به من احترام گذاشت و گفت میتوانم شما را به مرکز ایران و تهران منقل کنم. من 100 دفعه به استاندار تهران مراجعه کرده بودم که من را منتقل کند، اما با درخواستهای من موافقت نمیشد. معاون ساواک به من گفت: "برای انتقالت نامهای مینویسم، به شرط اینکه لاک و مهر نامه را باز نکنی". با ناامیدی نامه را به استاندار تحویل دادم. مسعود عصار، برادر نصیرعصار، رئیس دفتر آقای شادمان بود. نامه را پیش استاندار برد. در مدت کوتاهی با دستور مساعد استاندارد و برای انتقال من به هر نقطه خالی در تهران بازگشت. باور نمیکردم که به این سرعت موافقت شود. بعد از دستور استاندار، فرماندار قصد مقاومت داشت که در نهایت با وساطت رئیس دفتر فرماندار، دو نقطه خالی وفس اراک و کهک قم را به من معرفی کرد. من خودم در قم بودم. کهک جای خوبی است و خنک هم است. ملاصدرا آنجا خانه داشته و یکی از خواهران حضرت معصومه(س) آنجا دفن است و 30 کیلومتر با قم فاصله دارد. گفتیم می خواهیم برویم کهک. در آن مقطع انتقال بخشدار لیسانسه با جانشین انجام میشد، اما فرماندار ایلام گفت که بهدلیل ناراحتی خانوادهات، اجازه میدهم تا بدون جانشین منتقل شوی.
در فرمانداری قم، فردی به نام ابوقداره بود که از نوادگان والی ایلام به حساب میآمد. خیلی آدم خوش قلبی بود. به من گفت: "خودت و برادرت را میشناسم. تا وقتی در قم هستم در حمایت من هستید. در قم باقی بمان و هفتهای یک یا دوبار به کهک یک سری بزن." من هم تا 10 سال در قم بودم و گاهی به کهک سر میزدم. تا اینکه انقلاب شد. بعد انقلاب، مرحوم امام به مدرسه علوی آمدند و حکومت تشکیل دادند. هنوز دولت و ساواک مقاومت میکرد. اما امام میگفت: "من توی دهن همه شماها میزنم." مهندس بازرگان نخست وزیر دولت موقت شد و من هم به مدرسه علوی خدمت امام رفتم. گفتم من 10 سال است که در قم و فرمانداری هر خدمتی که از دستم برمیآمد تاکنون انجام دادهام. شما که حکومت تعیین کردهاید، من بمانم یا بروم. مرحوم امام زیر نامه خطاب به مهندس بازرگان نوشتند: "آقای هاشمی در کادر فرمانداری قم بمانند." یک تلوزیون کوچکی در منطقه بود. مهندس بازرگان از من در یک برنامه تلویزیونی تشکر کرد. فرماندار هم متوجه این موضوع شد و چون هنوز 15 بهمن بود و تا پیروزی انقلاب وقت مانده بود، فرماندار وقت به من گفت کار اشتباهی کردی. قبل از مراجعه به امام بهتر بود از من نظر میخواستید. به هر حال با پیشنهاد فرماندار مرخصی گرفتم و به رفسنجان رفتم تا ببینم شرایط در آینده چه میشود.
تا 29 بهمن در رفسنجان بودم که 22 بهمن اعلام پیروزی شد. 29برگشتیم قم، دیدم حاج سید جوادی وزیر کشور شده است. صباغیان هم معاونش. وقتی برگشتیم قم دیدم ابلاغ فرمانداری ما را آوردهاند. از اول اسفند 57 فرماندار قم شدم. مرحوم امام هم منتقل شدند به قم. هم همکاری داشتیم وهم فرماندار قم بودیم. یکسال که قم بودم به قدر 10 سال کار بود. آیتا... شریعتمداری از یکسو مقابل امام بود. خلخالی هم که حکمهای ضدونقیض میداد و دخالت میکرد. قم رئیس شهربانی نداشت. همه فرار کرده بودند. روسای ساواک تا 10 پشت قبل را میگرفتند و شبها در قم اعدام میکردند. وضع عجیبی بود. هر روحانی از خانه بیرون میآمد، یک پاسدار داشت. برای خودش حکومتی بود. آدم نمیتوانست با این اوضاع در بیفتد. دیپلمههای بیکار 500 نفری ادارات را از کار میانداختند و میگفتند ما کار نداریم به ما کار دهید.
یک سال که ماندیم، تقاضا کردم چون کشش ندارم در قم بمانم و مشکلات زیاد است مرا منتقل کنند. مرحوم امام هم قلبشان مشکل پیدا کرد. روزی هفت تا 10 هیأت پیاده در آن هوای گرم می آمدند به منزل کوچک امام در لب رودخانه و شعار میدادند: "ما منتظر خمینی هستیم." امام هم مجبور میشد برود پشت بام و برای مردم دستی تکان دهد. امام در آن گرما بیمار شد و قلبش از فشارها آسیب دید. قرار شد امام را به بیمارستان قلب منتقل کنند.
بنیصدر از یکسو، منافقین از سوی دیگر اوضاع نابسامانی برای کشور ایجاد کرده بودند. انفجار و کشتارها زیاد بود.خود را به وزارت خارجه منتقل کردیم. آن موقع قطب زاده وزیر امور خارجه بود. قطب زاده هم بعد از مدتی اعدام شد. قدوسی، مومن و غیره با ما همکاری داشتند.
در وزارت امور خارجه چه سمتی داشتید؟
شش ماه مسئول اداره محرمانه بودم. رئیس اداره اسناد محرمانه فرار کرده بود. الان هم در خارج فعال است. من مسئول آن اداره شدم. بعد از شش ماه رئیس اداره دوم سیاسی شدم. می گفتند مثل رکن دوم ارتش است. کار ما تعامل با کشورهای خاورمیانه بود. لبنان، سوریه، اردن و مصر و فلسطین اشغالی، همه زیر نظر این اداره بود.
از آن سال حدود 15 سال مسئول این اداره بودم. هفتهای یک بار هم به لبنان و سوریه سفر میکردم.
15 سال یعنی تا چه زمانی در آن اداره بودید؟ تا انتهای دولت سازندگی؟
تا اوایل دولت احمدی نژاد. احمدینژاد که آمد سنوات خدمتی ما هم پر شده بود و میتوانستیم باز نشسته شویم. بنده خدا احمدینژاد هم به ما کار خاصی نداشت. اما خوب آثارش معلوم بود.
واقعاً موضع خاصی نسبت به شما نداشت؟
نه، من در حدی نبودم که احمدینژاد اول روی من زوم کند. روی خانواده متمرکز شده بود. و این که در وزارت خارجه بخواهد به من کاری داشته باشد، نبود.
یعنی فقط با برادرتان مشکل داشت؟
خوب مسلماً این رفتارها به من هم برمیخورد برای همین خودم تقاضای بازنشستگی کردم. از آن موقع هم در سیاست دخالت خاصی نکردم. قبلش با لبنان و حزبا... یا در سوریه با بشار اسد در ارتباط بودیم. اردن که خیلی مواقع قطع رابطه بودیم. مصر قطع رابطه بود. ولی مسئولیت داشتیم که به آنجا مراجعه کنیم.
در ارتباط با لبنان و حزبا... بیشتر به آنها کمک مالی میکردید یا کمک فکری؟
هر کمکی از دستمان برمیآمد انجام میدادیم. من که شخصاً نمیتوانستم تصمیم بگیریم. هرچه سیاستهای دولت بود اجرا میکردم. حزبا... با سیاست ایران همخوانی داشت. آدمهای مخلصی بودند. در لبنان اختلافات خیلی زیاد بود. تقریباً آنجا در قبال نیروهای مختلفی که در لبنان بودند، از صفر شروع کردم. در لبنان اسرائیلیها سیاستی داشتند و غربیها سیاستی دیگر داشتند. لبنان گروههای مختلف و نژادهای مختلفی هستند. شیعه دارد. اهل تسنن دارد. مسیحی درزی علوی و غیره دارد. هرکدام شاخههای مختفی هستند. راهی ندارند جز اینکه در کنار یکدیگر مسالمتآمیز زندگی کنند. اما اسرائیلیها بین آنها اختلاف میاندازند. مثل الان که بین شیعه و سنی اختلاف ایجاد میکنند. بین گروهها اختلاف بود و هر روز در لبنان جنگ بود. صدام کارش ترور بود و خیلی هم قوی عمل میکرد. حزبا... خیلی برای امنیت لبنان تلاش کرد. ریشه اینها آدمهای خوبی هستند. باعث شد دست اسرائیل کوتاه شود. بین مسیحی و مسلمان جنگ برداشته شود. بین دو گروه شیعه هفت سال جنگ بود و خیلی آدم بیگناه کشته شد. حزبا... باعث آرامش شد.
با مصر رابطه سیاسی نداشتیم، ارتباطات وزارت امورخارجه با این کشور چگونه بود؟
با مصر تا زمان مبارک رابطه سیاسی نداشتیم، اما رایزنیهایی انجام میشد.
با آمدن حسنی مبارک رابطه سیاسی برقرار کردیم؟
نه رابطه سیاسی به آن شکل نبود. رابطی در مصر داشتیم آنها هم رابطی در ایران داشتند. برای حفظ منافع دو کشور. آدمهایی حسابی میگذاشتیم که آنجا مواظب بودند. گرچه سوئیس حافظ منافع ایران در مصر بود، اما آنها موافقت میکردند که ما هم یک نفر را در کشورشان داشته باشیم. ما هم به مصر اجازه میدادیم یک نفر به ایران اعزام کنند. اردن هم به همین شکل.
چرا در سیاست دخالت نمیکنید؟ به عنوان سومین پسرخانواده هاشمی، میتوانستید کمک برادرتان باشید؟
در کمک کردن که مشکی ندارم.
مشکلی برای حضور در دنیای سیاست ندارید؟
نه، ندارم. هیچ مشکلی نیست. حتی وزارت خارجه و دوستانی که آنجا بودند در دولت احمدینژاد هم از من خواستند که به آنها کمک کنم. اما من گفتم سن و سالی از من گذشته و باید کمی برای خود باشم و دبنال زراعت برم.
یعنی ترجیح میدهید که در حاشیه باشید؟
بله، حاشیه سیاست را ترجیح میدهم.
از حاشیهای که در آن قرار گرفتهاید، وضعیت فعلی جامعه را چگونه ارزیابی میکنید. سال 88 فضای یأس و ناامیدی در جامعه ایجاد شده بود، با انتخاب آقای روحانی این فضا چگونه تغییر کرده است؟
این فضا را خوب میبینم.
بهنظر شما، دولت در 100 روز اول خوب عمل کرده است؟ دولت تمام تخممرغهای خود را در سبد سیاست خارجی چیده است. اگر 5+1 شکست بخورد، وضعیت چگونه خواهد شد؟
انشاءا... شکست نمیخورد. دولت هم الان دارد خوب پیش میرود. منتها خرابی در حدی است که نمیتوان گفت یکشبه حل میشود. انقلاب که شد بابک زهرایی، یکی از منافقان گفت که یک شبه کشاورزی را متحول میکنم اما نمیتوان اینگونه گفت. امیدواری هست که این همه مشکلات را حل کرد. مشکلات خیلی زیاد است.
میگویند دولت روحانی، همان دولت هاشمی رفسنجانی است، برادر شما همه مهرهها را میچیند و برای دولت تصمیم میگیرد؟
نه چنین چیزی صحت ندارد.
از مشاوره آقای هاشمی استفاده نمی کنند؟
آقای هاشمی، فقط اگر کسی را بشناسد نظر و مشورت میدهد.
هیچ سهمی در کابینه نداشته یا وزیری را معرفی نکرده است؟
هیچ سهمی نداشته و اصراری هم ندارد که سهم داشته باشد. آقای هاشمی روحانی را تأیید کرد. مطمئن باشید تأیید هاشمی سبب رأی آوردن روحانی شد وگرنه روحانی به اندازه محسن رضایی و بقیه رأی میآورد. مردم دنبال آقای هاشمی بودند. از رد صلاحیتش خیلی ناراحت بودند. مردم امید داشتند. حال او به هر علتی رد صلاحیت شد بود بماند.
پس از رد صلاحیت رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، چه اتفاقی در خانواده هاشمی افتاد؟
هیچ اتفاقی نیفتاد. ما از اول هم موافق نبودیم دوباره رئیس جهمور شود. ایشان خودش هم قلباً نمیخواست، اما درخواست و فشار مردم بود سبب شد او نشان دهد که تسلیم خواست مردم است. حال از جای دیگر نمیخواهند دیگر...!
فکر میکنید چرا هاشمی رد صلاحیت شد؟
ما به آن مسائل نمی توانیم ورود پیدا کنیم.
هیچ نظری ندارید؟
نظری ندارم. در این مسایل دیگرنه دخالتی داریم و نه اظهار نظری میتوانیم بکنیم. انشاءا... هرچه خیر است پیش آید. اما نسبت به آینده مملکت خیلی خوشبین هستم. آقایانی که الان انتخاب شدند و کار میکنند، عاقلانه پیش میروند.
اما بهنظر نمیآید دولت دنبال ارزان کردن کالاها باشد؟
ارزان کردن به این سادگیها نیست که بگوییم با این تخریبها به سرعت محقق شود. انشاءا... در آینده نزدیک ارزانتر هم میشود.
چقدر طول میکشد تا ما به رونق اقتصادی در کشور برسیم؟
بستگی به این دارد که توافقها به کجا برسد و وضع ایران چه شود. در حال حاضر 90 درصد کارخانهها فعال نیستند. تولید خوابیده است. اگر دولت با این همه گرفتاری بتواند وضع تولید را راه بیندازد و تحریمها تعدیل شود، خوب قطعاً بهبود حاصل خواهد شد.
فکر میکنید مذاکرات به نتیجه برسد؟
من خوشبین هستم. گرچه سنگاندازی زیاد است. مخصوصاً اسرائیلیها و فرانسویها، دولت خیلی عاقلانه پیش میرود.
دو تن از برادرزادههای شما یعنی فائزه و مهدی هاشمی زندان رفتند، نظر شما در این باره چیست؟
فائزه تبرئه شد. خیلی در جریان کارهای اینها نیست. فائزه خیلی دختر فعال و خوب و خوشقلبی است.
فکر میکنید این حق فائزه بود که به زندان برود؟
وقتی آدم خربزه میخورد، باید پای لرزش هم بنشیند! وقتی آدم حرفی میزند تبعات آن را هم باید تحمل کند.
یعنی فائزه خربزهای خورده که باید پای لرزش مینشسته!؟
نه من تعصبی ندارم. دختر خوبی است. منتها مسیر سیاست همین است. فاطمه در جهت دیگری است. در جهت کمک به بیماران و... است. وقتی آدم وارد سیاست میشود، باید پی آن را به تنش بمالد. در سیاست چیزی تقسیم نمیکنند.
در مورد مهدی چه نظری دارید؟
واقعاً مسئله مهدی پیچیده است. از مهدی عمل خلافی و گفتار خلافی ندیدم.
بهنظر شما، از نظر سیاسی و اقتصادی چه افقی پیش روی ایران است؟
ایران ماهیتاً کشوری بسیار غنی است. یعنی اگر سیاستهای معقولی روی ایران رفتار شود، ایران کشاورزی و تولیدش رشد میکند. ایران نفت و گاز دارد. مردم خوبی دارد. خارجیها فشار آوردند ایران را مستأصل کنند که انشاءا... موفق نمیشوند. ایران تقریباً متمرکز است. قومیتهای مختلفی دارد، اما تقریباً متمرکز هستند. بعید میدانم ایران به کشوری مثل لبنان یا سوریه تبدیل شود. ایران نه افغانستان است، نه پاکستان. ایران به لطف خدا افراد قوی و دانشمندان مهم و منابع غنی خدادادی دارد. سوریه که چیزی نداشت. همه چیز را از سایر کشورها میگرفت. ایران کشوری مستقل و پابرجاست. اگر نبودیم که دوهزار و 500 سال سابقه تمدن نداشتیم. برای همین نسل جدید باید محکم باشد. ایران کشوری نیست که با این چیزها بلرزد.
گفت وگو: لیلا مرگن
کد خبر 27495
نظر شما