یحیی امیری
با ساخت و فروش اینترنت، کامپیوتر، هواپیما، روزنامه و مجله و حتی طبابت و پفک میتوان میلیاردر شد، میتوان به شهرت رسید و از مواهب آن بهره برد اما با کار کشاورزی؟ چرا نه؟ چرا سکوت؟
همه این مشاغل، صدها و هزاران شغل و حرفه دیگر بعد از کشاورزی به وجود آمدند، دستاندرکاران همه این مشاغل به کار کشاورزی نیاز دارند و آنچه که از روی زمین بیرون میآورد، در واقع میسازد، شما به راحتی میتوانید نام 1-2-3 یا حتی 10 نفر آدم میلیاردر و مشهور را در هر یک از مشاغل به خاطر آورید اما اگر بخواهید یک نفر، حتی یک نفر کشاورز که با ابتکار، خلاقیت و در زیر نور تند آفتاب محصولی پرورش داده و عرضه کرده را نام ببرید که شهرت عام داشته باشد. ممکن است بگویید «جیمیکارتر» که یک زمانی رییس جمهوری آمریکا بود، بادام زمینی میکاشته، اما او به خاطر بادام زمینی به شهرت و ثروت نرسیده و نام و آوازهای در جهان پیدا نکرده، البته با فروش بادام زمینی هزینه دانشگاه را تامین کرده و به مدارج عالی رسیده است.
دختر رعیت، دختر چوپان، صفرعلی، پرستوها به لانه باز میگردند، دختر شالیزار، روزهای خوب نخلستان، آفتابنشینها، صیادان، خاک، بلوچ، چشمه آب حیات، شهر باران و ... شاید شما همه این نامها را به خاطر میآورید، فیلمش را در سینما و یا کتابش را خواندهاید، اگر نه همه، دست کم یک یا دو نام از این اسامی کتابها و فیلمها را که آوردهایم از این و آن شنیدهاید، موضوع همه این آثار ادبی و هنری درباره زندگی کشاورزان است، دردها، رنجها و مصیبتهایی که بر آنها وارد شده، دستهای پینه بسته، فقر و نداری و سوءاستفادههایی که از سادگی و نداری و ناتوانی و بیسوادی این قشر از افراد جامعه ما میشده است، در «پرستوها به لانه بازمیگردند» مجید محسنی هنرمند فقید تئاتر و سینما، کشاورزی است که پسرش را با هزاران امید و آرزو برای تحصیل به خارج از کشور روانه میکند تا پزشک شود و در روستایشان درمانگاه دایر کند تا دیگر کسی به خاطر یک بیماری ساده جانش را از دست ندهد.
«عمقلی صمد» یکی از مشهورترین نامهای نمایشی در اواخر دهه 30 و اوایل دهه 40 رادیو ایران بوده، خیلی از شهریها، دماوند و روستاهای گیلیارد را با او شناختند، صمدهایی که در آن سالها چهره کشاورز و روستایی ایران را به نمایش میگذاشتند همه آدمهایی ساده، زودباور و موجودی برای سوءاستفاده شهریها بودهاند اما از اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 یک صمد دیگر وارد عرصه نمایش تلویزیون و سینما شده بود که چهرهای زیرک و قوی و قدرتمند از کشاورز ایرانی را نمایش میداد، این یکی چنان شیرین و جذاب بود که حتی نسل امروز هم کم و بیش او را میشناسد. به طور کلی کشاورز ایرانی که در دوره قاجاریه فقط عنوان رعیت را داشت در هنر و ادبیات ایران موجودی محروم و گرفتار رنجها و مصیبتهای زندگی بود و همواره مورد جور و ستم اربابها قرار میگرفت، کشاورز با کار سنگین روی زمین عرق میریخت و یا آفتابنشین بود، یعنی بیکار و در انتظار که زمستان تمام شود، تا خاک زمین نرم شود و او با بیلی که روی شانهاش قرار میدهد (و این مشخصه کشاورز ایرانی بود) آب را به زمین کاشته شده هدایت کند.
امروزه اگرچه کار کشاورزی سکه شده، کشاورزان ما قدرت به حرکت در آوردن وانت بار، تراکتور حرف زدن با موبایل، قیمت گرفتن بازار از اینترنت و مدیریت کارخانههای پنبه پاککنی، شالیکوبی و حتی صنایع بستهبندی گوشت، برنج، خرما، ماهی و حتی سبزیها را دارند و چنین به نظر میرسد که ما دیگر از آن روزگار فاصله گرفتهایم ولی آیا کشاورزان ما به همه حقوق خود رسیدهاند؟
کشاورز نان میدهد و جان
«ویل دورانت» در اثر همیشه ماندگار و خواندنی «تاریخ تمدن» پیرامون عوامل اقتصادی تمدن در زندگی انسان نوشته است:
«در آخرین تحلیل مدنیت، به این نکته میرسیم که مساله خوراک انسان و تهیه آن به وسیله کشاورزان بنیان تمدن را تشکیل میدهد و بیش از دو میلیون سال پیش مساله تامین غذا، پیدایش طبقات و تکامل افزارهای تولیدی را موجب شده است» کشاورزی اولین مشغله بشر بوده و مهمترین نیاز انسان برای تداوم زندگی، غذا بوده است و این کشاورزها بودهاند که غذای انسان را تامین میکردهاند، قبل از مسکن و پوشاک، انسان به غذا احتیاج داشت و غذا را باید از روی زمین به دست میآورد و تولیدکننده غذا .و کارگر روی زمین کشاورز بوده است و همین کشاورزها بودند که به زودی با پشمگوسفند و زهار شتر و نخ ابریشم و پوست شکار، لباس برای پوشاندن تن و حفاظت از جان و تداوم زندگی را فراهم کردهاند، حاج آقا خیراله صمدی به ما میگوید:
کار ما سخت است، از قدیم سخت بوده، حالا هم سخت است ولی به نظر من در این سختی کار کشاورز نباید اغراق کرد، مگر کار شما که خبرنگار هستید سخت نیست، من روزی 10 ساعت روی زمین کار میکنم البته خسته میشوم ولی برای نوشتن یک صفحه نامه، واقعا جان میکنم.
انسان غارنشین شوشتری
پروفسور گیرشمن که عاشق تمدن و فرهنگ ایران بوده و اواخر دهه 40 من (یحیی امیری) او را در خانه پروفسور محسن مقدم از نزدیک دیدهام و بسیاری از نقاط ایران را بهتر از من که ایرانی هستم میشناخت اعتقاد داشت که کار اولیه انسان، کشاورزی بوده و این کشاورزان بودند که تمدنها را ساختند، همه تحول زندگی بشر از کشاورزی بوده وانسان غارنشین را کشاورزها به حرکت واداشتند:
«انسان پیش از تاریخ که بیشتر در نجد ایران میزیست، در سوراخهایی که در جوانب پردرخت کوهها حفر میشد و به وسیله شاخههای درختان مسقف میگردید، زندگی میکرد... دربهار سال 1949، ما برای نخستین بار در ایران، آثار و بقایای انسان عهد مزبور را در حفاری غاری در «تنگ ییده» در کوههای بختیاری واقع در شمال شرقی شوشتر، تشخیص دادیم، در اینجا انسان برای تهیه خوراک خود به شکار میپرداخت و برای این منظور حیله را بیش از اعمال قدرت به کار میبرد. با طرز استعمال چکش سنگی، قبر دستی (تبری که به چوبدستی شکافدار متصل بود) آشنایی داشت، همه اینها ابزارهای بدوی است که به وسیله صیقل، اندکی از ناهنجاری آنها کاسته میشد، آلات استخوانی از قبیل درفش که از استخوان حیوانات میساختند به مراتب کمتر از مصنوعات سنگی متداول بود».
وحشت کولاک پیرش کرده بود
آیا شما در سواحل شمال ایران، حاشیههای دریای مازندران و در جنوب ایران، بنادر خلیج فارس کار صیادان را دیدهاید؟ حتما دیدهاید و دیدهاید که چگونه تراکتورها با هدایت صیادان تورهای سنگین ماهی را به ساحل میآورند و ماهیگیرهای قایقنشین را دیدهاید که با چکمه و لباس یک سره ضدآب کار ماهیگیری را مدیریت میکنند، اما اگر مثل من و هم سن و سالهای من، 60 سال پیش هم به تماشای ماهیگیری رفته باشید دیدهاید که چگونه یک گروه 30 نفره طناب ضخیم و زبر تور را روی شانههای زخمی خود گذاشته و با چه جان کندنی زبری و سنگینی طناب را تحمل میکردند و در هر 24 ساعت فقط یک بار میتوانستند تور را با لاکمه (قایق) به 100 متری ساحل برده و پس از جمعآوری ماهی، تور را بیرون بکشند و اگر بخت یار بود حاصل این صید را روانه بازار کرده و تبدیل به اندکی پول میکردهاند.
جادهها سنگلاخ بود و ارابههایی که ماهی حمل میکردند گاه در این سنگلاخها گیر میکردند و ماهی گندیده شده را در بازار کسی نمیخرید و حاصل یک شبانهروز یک گروه 50 نفر صیادی هیچ میشد.
در داستان «کولاک» نوشته اسماعیل جمشیدی چاپ شده در شماره آبان ماه مجلهروشنفکر سال 1340 آمده است:
«مش عبداله با خمیدگی راه میرفت، صورت لاغر و استخوانی و چشمهای بیرمقی داشت، وحشت کولاک او را ترسانده و به سرعت پیر کرده بود، قیافه او مردی شکسته 80 ساله را نشان میداد اما او فقط 35 سال داشت، ترس از کولاک او را چنین پیر کرده بود».
80 درصد ارباب، 20 درصد کشاورز
کشاورزهای ما زود پیر میشدند، اگر از هجوم حوادث طبیعی جان به در میبردند رنج زندگی، صورت تکیده، قدخمیده و قواره پیر شده را در جوانی نشان میداد، مرگهای زودرس داشتند و بیشتر این مرگها از حوادث بوده. این سالها در خبرهای حوادث فصل تابستان خبرهای مرگ نابلدان شناگر را بسیار شنیدهایم، ولی در روزگاری نه چندان دور صیادهای ما در کنار دریا میمردند، بیماری به خاطر زخمهای سنگین و بدون مراقبت پزشکی تورکشی، یا در کلنجار با طوفان و کولاک وقت تورکشی مرگ میآورد. خبرهای سقوط از نخل خرما هم در روزنامههای آن روزگار چاپ میشد، در سرزمینی که به کشاورز میگفتند رعیت و این به معنی آدم فقیر، توسری خور، بهرهکشی ظالمانه مالکان و ارباب، اما با این همه، شاعر پرآوازه ما فردوسی، کشاورزها را در چهار گروه برگزیده جامعه آورده است، در دوره هخامنشیان افراد جامعه چنین تشخص داشتند:
بزرگران، جنگاوران، پارسایان و بعد از اینها مردم عادی قرار میگرفتند.
دکتر ماهمنظرالهام جامعهشناس به ما میگوید:
طبیعی است وقتی جامعهای پذیرفته باشد که 80 درصد حاصل کار کشاورز از آن ارباب و 20 درصد مال کسی باشد که روی زمین طعم گرما و سرمای تند را چشیده و سنگینی کار را به دوش داشته، زندگی این قشر نمیتوانسته خوب و مطلوب باشد.
اقتصاد مدیریت نشده کشاورزی
در هنر و ادبیات جدید، آنچه در دهههای 20 و 30 ثبت شده همهاش ظلم به کشاورزها بوده، این ادبیات که بیشتر از ناحیه چپهای میداندار ترویج شده، نشاندهنده رنج مشمئزکننده زندگی کشاورزهای ایران بوده، تحریک برای شورش علیه ارباب، دکتر کریم سرلک اقتصاددان به ما میگوید:
تا قبل از انقلاب و مخصوصا تا قبل از دهه 50 که دستاندرکاران صنایع غذایی به شکل کنونی فعال نشده بودند، این نوع ادبیات هیچ کمکی به زندگی کشاورزهای ما نکرده است، نگاه تحقیرآمیز به کشاورز و اغراق در رنجهای تحمیلی گره گشای کارها نبوده، اینکه دائما بگوییم اربابها ظلم میکردند و هرچه از روی زمین درمیآمد را بالا میکشیدند و کشاورز استثمار میشده مشکلی را حل نکرده است در هنر و ادبیات ما سعی نشده ارزش کار کشاورز نشان داده شود، مثلا نشان داده شود که انسان وقتی مریض میشود نیاز به طبیب دارد، ولی همه انسانها برای اینکه به زندگی خود ادامه دهند نیاز به غذا دارند و غذا را کشاورز تولید میکند، ایراد بزرگ ما این بوده که کار فرهنگی نمیکردیم، اقتصاد کشاورزی از ضعف مدیریت رنج میبرده، کشاورز را آدمی ساده دل، زودباور و گاه به شکل فردی ابله و خرافاتی در میآوردیم، زیرکی و هوشمندی کشاورز را پررنگ نمیکردیم، نمیگفتیم چرا کشاورز وقت برداشت محصول همه آنچه عایدش شده باید صرف پاک کردن بدهیهایش بشود و این چرخ فقط برای تخریب شخصیت این قشر میگشت و جریان داشت.
بیخبری و بیحرکتی
بعد از انقلاب سال 57 و بهبود نسبی زندگی کشاورزها به دلایل مختلف از جمله افزایش جمعیت و نیاز بیشتر به غذا، امنیت راهها و فراوانی وسیله نقلیه برای حمل کالا، وفور وسایل مخابراتی مثل موبایل که شالیکار فریدونکناری از آخرین تغییر قیمت برنج در پامنار یا بوذرجمهری تهران خبر دارد و از همه مهمتر پرهیز از بدهکار شدن و پرداخت اجباری به وقت برداشت محصول، زندگی کشاورزها را بهتر کرده است، اما در گذشته وضع بدین منوال نبوده است و هر فعل و انفعالی که بر سر قیمتها پدید میآمد انباردارها و تاجرها سودش را میبردند و حتی یک ریال عاید کشاورز نمیشده است.
اعتمادالسلطنه (ندیم ناصرالدینشاه) در خاطرات روز 21 رمضان سال 1311 قمری نوشته است:
«شاه بدون مقدمه از من پرسید: گوشت در شهر پیدا میشود یا نه؟ عرض کردم خیر، تعجب فرمودند که نایبالسلطنه به من عرض کرد که دیروز 700 گوسفند کشتهاند، عرض کردم اولا اگر روزی 700 گوسفند در تهران کشته شود و خوراک اهل تهران هم به این مقدار است از قرار هر گوسفندسه قران بایدبه دولت برسد، روزی 210 تومان باید عاید خزانه بشود و این در سال قریب 75 هزار تومان میشود و شما زیاد، از 25هزار تومان نمیگیرید، پس خبر دروغ است.»
در همان ساعاتی که شاه و اعتمادالسلطنه با هم بر سر مساله گوشت و کمبود آن حرف میزدند، در بازار آزاد قیمت هر گوسفند نر 500 دیناری به 1000 دینار و بیشتر رسیده بود و دامدارهای طرشت و فرحزاد و جاجرود یا خبر نداشتند یا اگر هم خبر داشتند یک قدمی برای افزایش درآمد بافروش گوسفندها برنمیداشتند.
آفتابنشینهای عجول
کشاورزهای ما که در هنر و ادبیات معاصر به کلاه نمدیهای پاره پوره پوش معروف شده و خودشان به خودشان آفتابنشین میگفتند برای جذب درآمد و بهرهوری از نوسانات بازار هیچ حرکت و ابتکاری نداشتند، روز جمعه 29 دیماه همین امسال در یک دام فروشی فعال میدان مولوی صحبت از این بود که مرغداری ورامین آقای فلانی صحبت از این شده بود که میخواهند عرضه را تا تغییر قیمت چند روزی متوقف کنند، و باز صحبت از این شده بود که ضررش را چه کسی تحمل خواهد کرد و حاج عیسی گفت نقدینگی من تمام مولوی را میخرد.
این وضعیت در گذشته نه چندان دور و حتی سالهای قبل از انقلاب برای هیچ کشاورزی قابل قبول نبود، در تمام زمینهها، شالیکارها، دامدارها، باغدارها چنان دست به دهن بودند که برای بهره بردن از سود بیشتر حاضر به توقف فروش حتی یک روز هم نبودند، یک باغ سه هکتاری پرتقال در شهسوار (تنکابن) به 78 هزار تومان معامله شد در حالی که نوسان قیمت پرتقال و بالا رفتن مصرف (فقط شش روز بعد) قیمت را به 180 هزار تومان ترقی داده بود، یعنی باغدار که خبر داشت و زمینهاش را هم دیده بود که قیمتها در حال تغییر است به علت ضعف مالی و نداشتن اطمینان خاطر از گردش نقدینگی آگاهانه خود را متحمل چنین ضرر و زیانهایی میکرد.
توانایی به خاطر آگاهی
زنبوردار سرعین درباره بازار جهانی عسل از پسرش که در لندن مشغول تحصیل است خبر گرفته بود، خبر این بود که میل به خوردن عسل در میان اروپاییها فزونی گرفته، هرچه وارد بازار میشود به فروش میرسد و قیمتها به سرعت تغییر کرده است.
او، به کمک موبایل و اینترنت از این تغییرات خبر دارد و میداند که نباید تولیدات خود را به همان قیمت گذشته عرضه کند، آگاهی پس از مدیریت مالی به او این امکان را میدهد که بداند در بازار جهانی پیوسته هر تغییری در قیمتهای کالا، در هر نقطه از جهان تاثیر خودش را میگذارد.
اما 50 سال پیش چنین خبرگیری و آگاهی افسانه بود، هیچ کشاورزی از نوسانات قیمت و مصرف بازار خبر نداشت،کشاورز گیلانی، قزوینی، کرمانی نمیدانست قیمتها چه تغییری کرده، برای همین، اوهمواره فقیر بود و رشد مطلوبی در زندگی اقتصادی خود نمیدهید، همه زندگی او در گردش روز خلاصه میشد، ادبیات چپ فقط آه و نالهها و فقر و نداری را تبلیغ میکرد بدون اینکه راهکار نشان دهد، پررنگ کردنجباریت ارباب و بیتوجهی دولت چاره درد کشاورز نبود، سعی نمیشد به کشاورز آموزش بدهد چگونه به مزد واقعی خود برسد، با روش غلطی که داشت روزمرگی را امری بدیهی میدانست و شغل خود را، کاری بیارزش در تاریخ میدانست.
چهره کشاورز تغییر کرده است
اشاره کردیم چهره کشاورز امروز تغییر کرده، روستاها دیگر جای پرت و دور افتادهای نیستند، آبان ماه (همین امسال) در روستای «آهنگر کلا» هم قهوهخانه شلوغ بود و عدهای چای میخوردند و قلیان میکشیدند و هم مغازههای اینترنت، کار برداشت از زمین و درخت تمام شده بود اما دیگر از روستایی آفتابنشین خبری نبود، هر کس به فراخور امکاناتی که داشت و علاقههای فردی و ذوق و ابتکارش به کاری مشغول بود. خیابانهای «آهنگر کلا» آسفالت و انواع اتومبیلها، شخصی و مدل بالا تا مینیبوس و وانت در حال تردد دیده میشد، به ندرت کسی را دیدم که موبایل در دستش نباشد، فروشگاههای ده، همه یخچال ویترینی داشتند و در مغازه اینترنت اگرچه عدهای سرگرم بازیهای کامپیوتری بودند اما چند نفرشان خیلی جدی تازههای کشاورزی را پیگیری میکردند، آقای «جم شر» پیرمردی که آشنای من بود، میگفت:
«روزگار عوض شده، این بچهها نمیدانند زمانی که من سن و سال آنها را داشتم در همین خیابانها، پای من تا زانو در تیل (گل) فرو میرفت و وقتی به خانه میرفتم اول باید پاهایم را در آب حوض، یا جوی آب میشستم و بعد وارد اتاق میشدم، ما در آن روزگار، فکر میکردیم پیتزا یک جور فحش است ولی حالا، اغذیهفروشیهای همین ده ما همهجور پیتزا دارد.
چرا همه کشاورزها پیشرفت نکردهاند؟
در تاریخ زندگی کشاورزان ایرانی ظلم پررنگ است و عقبماندگی و فقر حاصل این ظلم، کشاورز اگر در فصل غیرکار (پاییز و زمستان) به شهر میامد برای فعلگی، نوکری و کلفتی شهریها بود، در هنر و ادبیات معاصر ما داستانهای زیادی درباره این نوع زندگیها آمده است، کشاورز روی زمین ارباب کار میکرد و دخترش را برای کلفتی به خانه ارباب تمیفرستاد تا با مزد اندک او، بدهی خود را صاف کند که معمولا صاف هم نمیشد، به ندرت تصویری از تحول ثبت در زندگی کشاورزها مثبت ادبیات شده است و دکتر گودرز برمکی جامعهشناس میگوید:
زندگی کشاورزهای ایرانی در آن گذشته تلخ و سیاه بود اما با صنعتی شدن جوامع این زندگیها به سرعت متحول شده، اگر امروزه شاهد بهبود نسبی زندگی کشاورزهای خود شدهایم بخشی از آن که خیلی هم اهمیت دارد به خاطر صنعتی شدن است، کارگر کشاورزی امروز وقتی برای کار به کارخانهها میرود میآموزد که خود چگونه میتوانداز کارگری به کارفرمایی برسد، اینجا ممکن است این پرسش مطرح شود که چرا باز هم در جامعه کشاورزی ما فقیر دیده میشود، پاسخ میتواند این باشد که هیچ جامعهای یک دست نیست، در یک کارگاه تولیدانبوه پوشاک یک یا چند لباس زده دار هم پیدا میشود و در یک جعبه سیب درجه یک، بالاخره یک یا دو عدد سیب کرمو هم دیده میشود، مهم این است که باور کنیم ارتباطهای فراگیر شده، کشاورزها را هم از بیخبری درآورده است.
قالیچه جفتی پنج میلیون تومان
اگر اهل سیر و سیاحت باشید و ذوق تماشای گل چینی و گلابگیری «نیاسر» کاشان را داشته باشید در گردش و تماشای این سفرها نکات مثبتی از تحول زندگی کشاورزانرا دیدهاید، در اردیبهشت همین سال، در «نیاسر» یکی از روستاهای کاشان، پس از تماشای گل چینی و گلابگیری به روشهای سنتی و صنعتی در کشت و گذار داخل روستا (تقریبا در همه روستاها) دیدهایم که در اغلب خانهها، سبزیهای خشک خوراکی و دارویی را بستهبندی کرده و میفروشند، انواع عرقیات در شیشهها که شاتره، گلاب ونعنا معروفترینش است، و در یکی دو خانه، دار قالی و قالیچههای ابریشمی، از قالیچهای خوش رنگ وچشمنواز خوشم آمد، قیمت کردم، خیلی عادی گفت جفتی پنج میلیون تومان! که سبب حیرت توام با لذت من شد.
در همین خانه نکتهای که توجهم را جلب کرد تقسیم کار و بهرهوری از اهالی خانه بوده است، زنهای پا به سن گذاشته، گیاهان خشک را بستهبندی میکردند (بستهای 500 تومان) نعنای خشک بازار داغی داشت، افراد تور گردشگری، همه طالب بودند، شاید بگویم صف اغراق باشد اما دیدهام تا چند بسته نعنا آماده میشود مشتری خریدار آماده است، مردها در کنار پاتیلهای گلابگیری و شیشه کردن عرقیات بودهاند و دخترها و پسرهای جوانتر پای دار قالی، معلوم بود از روزگار آفتابنشینی فاصله گرفتهاند، همه سرگرم کاری بودند و پولساز شده بودند، یکی دو نسل پیش از این، به گفته پدربزرگ خانواده کسی رنگ اسکناس را نمیدیده است.
دوره فراموش شده خرواری و فلهای
محمدحسین خان قراگزلو در کتاب خطی «عادات الملوک» نوشته است «... یک خروار ابریشم ما را میدهید و پوست سگهای مغرب زمین را به وزن نقره میخرید». اگرچه بحث واردات بیرویه چند سالی است که در کشور ما باب شده و عموما انتقاد دارند که چرا کالای کشاورزی ما فلهای فروخته میشود و از بابت آن جنسهای بستهبندی شده غیرضروری وارد میشود و متاسفانه آنچه که بحث نمیشود اینکه چرا کشاورزهای ما به آن حد از آگاهی و معلومات نرسیدهاند که خود دست به کار شوند، البته عدهای دست به کار شدهاند و برخلاف آن نویسندگان و هنرمندانی که در تصویرسازی زندگی روستایی فقط به اربابها میپرداختند حالا رعیتها میکوشند یاد بگیرند چگونه محصول خود را در بهترین شرایط عرضه کنند و از بابت آن سود کافی به دست آورند، حاج حسین ملک محمدی که زمانی کدخدای ده مبارک آباد بود (88 ساله) به نکته مهمی اشاره میکند:
زمانی بود که ما گندم را خرواری وگاه به خاطر دست به دهن بودن و حتی نداشتن قپان چشمانداز میفروختیم ولی نوههای من همان گندم و جو را در کارخانهای که درست کردهاند پرک شده 500 گرمی و یک کیلویی وارد بازار میکنند، من الاغی داشتم که بعد از خرمنکوبی تن خسته مرا با هر جان کندنی از سربالاییهای زمین به حیاط خانه میآورد، اما او با ماشین ماکسیمایی که تازه خریده حتی پیاده نمیشود که در را باز کند با ریموت در باز میشود، ما کار میکردیم و اینها هم کار میکنند، ما قر، میزدیم ولی اینها میگویند به هنگام کار باید کار کرد، نه اینکه فقط قر زد، باید فکر کرد.
منبع: اقتصاد سبز
نظر شما